بالاخره روزهای روشن هم می‌رسن...

۴۷ مطلب با موضوع «شب‌نگاری‌ها» ثبت شده است

چه بی‌تابانه می‌خواهمت، ای دوری‌ات آزمون تلخ زنده به گوری...

برای من زندگی تعریف دیگری دارد: دل کندن.

همیشه و همواره، در هر مقطع از زندگی‌ام انسان‌هایی را از دست داده‌ام که بیشتر از همه دوست‌شان می‌داشتم. و همه را هم تنها به یک دلیل: کژتاب بودن.

نمی‌دانم آن‌قدر بداخلاق بوده‌ام تنها شده‌ام، یا آن‌قدر تنها بوده‌ام بداخلاق شده‌ام. اما تنها یک چیز مسلم است... همه مرا بداخلاق می‌دانند. حتی در مواقعی که بداخلاقی نمی‌کنم. حتی وقتی دارم شوخی می‌کنم. حتی وقتی دارم زندگی خودم را می‌کنم.

خلاصه‌اش این‌که خیلی‌ها را من در این زندگی از دست داده‌ام که دوست‌شان می‌داشتم از صمیم قلب. خلاصه‌اش این‌که دلم برای تک‌تک‌شان تنگ شده. تنگ می‌شود.


کسی می‌داند چرا من خار دارم؟!

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Lady Éowyn

زنده‌گی

دستم به نوشتن نمی‌رود.
نه که دستم نرود... نه. مغزم نمی‌رود.
چیزی نیست برای نوشتن. چیزی ندارد برای نوشتن.
به گمانم برای نوشتن باید عاشق بود. یا الاقل ناراحت. یا حتی عصبانی. اما من هیچ‌کدام نیستم.


من؟... تهی از هر احساسی. خالیِ خالی! حتی افسرده هم نیستم.
به اندازه‌ی نوح عمر کرده‌ام. به اندازه‌ی خضر دنیا را دیده‌ام. به اندازه‌ی... به اندازه‌ی...؟

از خودم خسته‌تر نمی‌شناسم. به اندازه‌ی خودم خسته‌ام.


من سال‌ها قبل تمام شده‌ام. نمی‌دانم چرا هنوز زنده‌ام. نمی‌دانم چرا هنوز نفس می‌کشم.
روحم تجزیه شده، اما هنوز راه می‌روم، می‌خوابم، دانشگاه می‌روم، جزوه می‌نویسم... چرا جسمم تجزیه نمی‌شود؟ نمی‌دانم.
در آخرین روزهای مرگم، آرزویی برایم نمانده. آرزویی جز بازگشت به زندگی.

به زندگی باز خواهم گشت...
زنده‌ام بدارید! :)

موافقین ۵ مخالفین ۰
Lady Éowyn

به راه بادیه رفتن...

از عجایب دنیا این است که می شود خاطراتی را به یاد آورد که هرگز از آن تو نبوده است. می شود آخر دنیا را دید، بی آن که نیازی به سفر کردن به آخر دنیا باشد. می شود عمری با کسی زندگی کرد، بی آن که لحظه ای با او هم سفره شده باشی. می شود طعم لب هایی را به یاد آورد که هرگز نبوسیده ای. می شود گرمی آغوش کسی را حس کرد که حتی لحظه ای او را در آغوش نگرفته ای.

از عجایب دنیا این است که می شود عاشق بود، عاشق ماند، بی آن که امیدی به وصال داشته باشی. می شود منتظر کسی بود، منتظر کسی ماند، در شهرهایی که شاید هرگز از آن دیدن نکرده باشد. یا در خیابان هایی که شاید هرگز از آن گذر نکرده باشد. یا حتی در ساختمان هایی که دلیلی برای حضورش وجود ندارد.

می شود کسی را دید، بی آن که او را دید. آن چه اصل است از دیده پنهان است.* تا چشم دل هست، چه نیازی به چشم سر؟

چشم دل باز کن که جان بینی
آن چه نادیدنی است، آن بینی**

شاید در نظر بیهودگی باشد و بیهودگی نوعی خطای زندگی انسانی. اما مگر انسان چقدر عمر می کند که نخواهد عمر به بیهودگی بگذراند؟ :)

+به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
وگر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم
#سعدی


 .It is only with the heart that one can see rightly; what is essential is invisible to the eye *
The Little Prince-

**هاتف اصفهانی
۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Lady Éowyn

صاد الف دال

قسم به آن هنگام که حرف ها برای گفتن داری، بی هیچ همدمی..

و قسم به آن هنگام که به ناگاه دیگر حرفی برای گفتن نداری.

موافقین ۵ مخالفین ۰
Lady Éowyn

باشد که نباشیم و بدانند که بودیم...

"من خیلی به مرگ فکر می کنم. اصلا والپیپر ذهن من مرگه*..."

من هم خیلی به مرگ فکر می کنم. ممکن است حالا والپیپر ذهنم مرگ نباشد، اما حجم زیادی از درایو C ذهنم را اشغال کرده.


قشنگ مردن قشنگ است. این که بعد از مرگت مردم دلشان بخواهد که روی صورت رنگ گچت را باز کنند و شبیه به رب گوجه، له نشده باشی. جسمت، جسدت تمام و کمال باشد. اما قشنگ تر از قشنگ مردن، قشنگ یاد شدن است.

اینکه مردنت باعث ناراحتی دیگران شود و بعدش با نام نیک در یادشان بمانی. بعد از مرگ برای طلب آمرزش کنند، نه آن که بگویند چقدر خوب که مرد! این که آنهایی که دورتر هم بودند ناراحت شوند، از نظرم نکته ی مهمی است. این که بعد از چهل روز و یک سال و دو سال فراموش نشوی مهم تر.


راستش من فقط برای آن که بعد از مرگم فراموشم نکنند زندگی می کنم.


*جمله ای از مقدمه ی کتاب یکی از آشنایان است.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Lady Éowyn