جلوی آینه نشسته‌بود و آرایش می‌کرد. جای خاصی نمی‌خواست برود، صرفا برای دل خودش این کار را انجام می‌داد. رژ لب زرشکی رنگی را از کیفش درآورد تا با زدنش کار را به پایان ببرد، اما قبل از آن‌که دستش به طرف صورتش برود صدای آهنگی که از سر تصادف پخش شده‌بود او را به فکر فرو برد. به یاد روزهای جوانی‌اش افتاد. روزهای دانشگاه... روزهایی که از زندگی ناامید بود، روزهایی که هنوز نمی‌دانست چه کار می‌خواهد بکند، روزهایی که هر روزش با خود می‌گفت شرایط اطرافش از این بدتر نمی‌شود، اما دست روزگار هر روز راه تازه‌ای برای بدتر کردن شرایط پیدا می‌کرد. او در روزهای تردید نهایت کاری را که از دستش برمی‌آمد انجام داده‌بود و سهم خودش را هم از باخت تجربه کرده‌بود. در برابر همه‌ی سختی‌ها محکم ایستاده‌بود و این کار را به روش خودش انجام داده‌بود.

به خودش که آمد دید هنوز در اوایل دهه‌ی بیست زندگی‌اش است. نمی‌دانست چطور می‌شود روزهای آبنده را به یاد آورد، اما روزهای سختی هنوز تمام نشده‌بود. هنوز باخت‌ها و هزینه‌های زیادی مانده‌بود. هنوز با همه‌چیز مواجه نشده‌بود. هنوز نه تمام راه‌ها را سفر کرده‌بود و نه هر کاری که از دستش برمی‌آمد را انجام داده‌بود. به چهره‌اش در آینه نگاه کرد. رژش را زد و از جلوی آینه بلند شد...
 
 
+ My Way - Frank Sinatra
 
 
+ نسخه‌ی بازخوانی شده توسط Seth MacFarlane برای انیمیشن Sing 2016