اگه امروز عصر سری به اینجا زدهبودید، میدیدید که با هر رفرش یه چیزی تغییر میکنه توی وبلاگ. بله دوستان.. وسط این داستانا، بنده هوس قالب جدید کردهبودم، اما از اونجایی که قالب برای بیان کم توی نت پیدا میشه و بنده هم فقط میتونم با کدهای HTML ور برم و در اون حدی بلد نیستم که قالب بزنم، داشتم با CSS قالب قبلی ور میرفتم ببینم چه طرح نویی میشه درانداخت، فوقع ما وقع. خوبم نیست اصن، ولی همینه که هست!
بنا به دلایلی نامعلومی هم کیفیت هدر رو به شدت پایین میاره که اصلا بهش اشاره نکنید! کفرمو درآورد، آخرشم درست نشد.
کل دانش برنامهنویسی من در میزان اندکی سی++ و میزان اندکتری (!) سی خلاصه میشه، به اضافه اون ویژوالبیسیکی که سوم دبیرستان توی برنامهی درسی وزارتی بود. البته همون سی هم درس این ترممه. خلاصه که.. خیلیم خوبه اصنشم!
حالا که صحبت سی شد بذارید اینم بگم...
[فلشبک - چند هفته پیش]
کلاس این درس روزای شنبه و دوشنبه برگزار میشه و من سه جلسه (دوشنبه، شنبه، دوشنبهی چند هفته پیش) سر کلاس غایب بودم. چهارشنبهی همون هفته استاد یه تکلیف گذاشت با ششتا سوال، و از اونجایی که من نمیدونستم چی درس داده و آدم تنبلیام و آرایه روش راحتتری برای حل سوالاش بود، با آرایه نوشتم و پنجشنبه عصر میتونستم ارسال کنم، اما ترجیح دادم دست نگه دارم ببینم چی درس داده اول. شنبه صبح که جزوه گرفتم، متوجه شدم آرایه درس نداده. این شد که رفتم اون دوتا سوال رو به همون روش مزخرفی که تو ذهن خودش بود و دو وجب کد لازم داشت، نوشتم. توی یکیشون هم به مشکل برخوردم که وقتی آخر کلاس ازش پرسیدم، گفت روی هوا نمیتونم بگم و کداتو بیار. دوشنبه لپتاپ رو زدم زیر بغلم رفتم دفترش، دیدم چقدر شلوغه! متوجه شدم یکشنبهی هفتهی بعدش میانترمه، ملت هجوم آوردهان سوال بپرسن. یکی هم هلکهلک ۱۷ اینچ لپتاپ رو آوردهبود که براش ویژوال استودیو نصب کنه، که البته استاده گفت سالها از وقتی با ویژوال استودیو کار کرده میگذره و از تیایهای کارگاه بپرسه. پسره هم خواست نشون بده خیلی cool و ایناس، گفت کدی که جلسهی قبلی توی کارگاه نوشته کار نکرده، ولی بقیهی بچهها که همونو نوشتن کار کرده و ما همه از روی هم میزنیم اصن! استاد هم گفت چه روزی کارگاه دارید؟ با بچههای کارگاه حرف بزنم حواسشون رو بیشتر جمع کنن!
دوتا دخترم بودن که هرچی اشکال داشتن توی برنامههاشون، نوشتهبودن روی کاغذ با خودشون آوردهبودن. من که لپتاپ رو درآوردم، یکیشون گفت چه حالی داری به خاطر یه سوال با خودت لپتاپ آوردی. گفتم والا تو که بیشتر حال داری نشستی دو وجب کد رو نوشتی روی کاغذ!
خلاصه.. سوالم رو که پرسیدم، توی یکی از برنامههایی که با آرایه نوشتهبودم هم یه عدد چهل و پنجی بیخودی چاپ میشد، گفتم بذار اونم بپرسم. بعدشم استاده کلی سوالپیچم کرد که چرا آرایه بلدی وقتی من درس ندادم و فلان. بعد ازش پرسیدم برای میانترم چی باید بخونیم؟ گفت هیچی، همینا که بلدی کافیه.
[فلش فوروارد - امتحان میانترم]
امتحان قرار بود ساعت پنج شروع بشه، ولی استاد خودش ساعت ۵:۰۵ دقیقه اومد و تازه لیست شماره دانشجویی و شماره صندلی رو چسبوند پشت در که من حقیقتا نفهمیدم چرا شماره دانشجویی! چرا اسم نه؟
با هزار بدبختی بین صد و دو نفر دیگهای که به در هجوم آوردهبودن، شماره صندلی خودم رو پیدا کردم و رفتم نشستم. از شانس بدم، افتادم تالاری که نصفش دانشجوهای یه استاد دیگه بودن و خیلی خوشحالم که با اون استاده برنداشتم، خیلی ترسناک بود. استاد ما برگهها رو به اسم و شماره دانشجویی چاپ کردهبود. سوالا هم برخلاف چیزی که راجع به این استاده میگفتن، سخت بود. در این حد که من فقط مطمئن بودم نمرهی خوشخطی رو میگیرم. بله.. نمرهی خوشخطی! ۵ درصد امتحان نمرهی خوشخطی بود! [البته الآن میدونم که نمرهای نزدیک به کامل میگیرم]. خود استاده هم داشت برای اون یکی استاده از اتفاقاتی که باعث شدن دیر برسه سر جلسه حرف میزد.
سوال آخرش از این حلقههای تو در تو بود؛ یه سری عدد داده بود گفتهبود برنامهای بنویسید که اینارو چاپ کنه. من مطمئن نبودم برنامهام ردیف اولش رو درست چاپ میکنه یا نه. دوساعت دست گرفتهبودم بالا که بیاد بالا سرم، مراقب هی نگاه من میکرد، هی نگاه استاد میکرد که داشت حرف میزد، هی میخندید. وقتی هم که بالاخره حرفاش تموم شد، بهم اشاره کرد گفت تو بیا اینجا. بندهخدا کلا خستهاس. اون سری هم که رفتم دفترش ازش سوال بپرسم، چونهشو چسبوندهبود به میز داشت دیباگ میکرد. در هر حال.. ازش که پرسیدم گفت اینجوری خیلی trace کردنش سخته، خودت trace کن ببین چاپ میکنه یا نمیکنه. واقعا خیلی کمک بزرگی بود!
رفتم نشستم سر جام، چند دقیقه دیگه به کدم نگاه کردم دیدم جداً نمیفهمم. پا شدم برگه رو دادم بهش، گفت چی شد؟ گفتم نمیفهمم دیگه، ایشالا که گربهس. اومدم بیرون و برگشتم خوابگاه.
حدود یک ساعت بعدش تصمیم گرفتم برم یه سری چیز میز بخرم با دوستم، رفتیم فروشگاه دانشگاه دیدیم عه! همین استاده جلوی یخچال وایساده داره با یه استاد دیگه حرف میزنه. ما هم رفتیم سمت همون یخچاله که شیر و اینا برداریم، این وسط دوست من [ که قبلا با همین استاده داشته و حذف کرده] مسخرهبازیش گل کردهبود و میخواست تا حد ممکن طول بده اونجا بودنمون رو که بشنوه چی میگن، هی چرت و پرت میگفت. یه چیزایی تو این مایهها که "عه، شیر این سایزی هم زدن" و الخ. منم هی موندهبودم سلام کنم یا نه، که بازم استاد فک زدن رو ول نکرد و دست آخر من رفتم از قفسههای اونور چیزایی که میخوامو بردارم، دوستم هی میاومد پیش من، هی یه چیز دیگه یادش میافتاد میرفت از یخچالای کنار اونا چیز میز برمیداشت دوباره میاومد اینور. خیلی ضایع خلاصه.
فرداش هم دیدم سر کلاس یه جور عجیبی نگاه میکنه، وقعی ننهادم. گفتم ایشالا که گربهس!
[فلش فورواردتر - امروز]
امروز داشت آرایه درس میداد و دربارهی این حرف میزد که باید حواستون رو جمع کنید، خونههای اطراف ممکنه خالی نباشن و شما تا وقتی مقادیر رو دستی صفر نکردید نمیتونید مطمئن باشید که صفرن و این اشتباه خیلی زشته و الخ. بعد گفت من یادمه یکی از بچهها اومدهبود پیشم برنامهش چنین مشکلی داشت یه garbage value، یه عدد چهل و دوی بیخودی چاپ میکرد وسط برنامه. یکی از خانما بود. اگه درست یادم باشه شما بودید [اشاره به من، ردیف اول*].
من [پوکر فیس، صاف نشستن، لبخند ملیح، سر تکون دادن]: بله، من بودم...
[قفل گوشی را باز کرده، زیرزیرکی به دوستش پیام میدهد: خاک بر سرت، فلانی منو به قیافه میشناسه...]
خلاصه که.. آبرو و حیثیتم رفته قشنگ. امیدوارم به فامیلی نشناسه دیگه.
* من چشمام آستیگماته و از ردیف دوم عقبتر نمیرم، مگه اینکه جا نباشه واقعا.
+ نظرتون راجع به این شبهقالب جدید چیه حالا؟
+ نت دانشگاه از پنجشنبه وصل شده. نت شما در چه حاله؟