اولینباری که تنهایی با دوستام رفتم بیرون پونزدهسالم
بود. قبلش هم پدر کلی توصیههای ایمنی کرد. البته بماند
که نیمساعت بعدش زنگ زد که «حواستون باشه آفتاب سوخته نشید!» بعدم که
گفتم یه پتو مسافرتی آویزون کردیم جلو آلاچیقمون، گفت «اون سفید
قهوهایه؟». تا عصرم هزاران بار زنگ زد بهم بسه دیگه، بیاید خونه و نذاشت
تا ساعت 6 بیشتر بیرون بمونیم.
اولینباری که تنهایی رفتم جایی و
برگشتم شونزدهسالگی بود. پیاده رفتم اسممو تو مدرسهی جدیدم ثبتنام کردم
و برگشتم. تا قبل اون همیشه یا بابام خودش منو میرسوند، یا داداشم، عموم،
کسی رو مجبور میکرد برسونن منو، یا با سرویس رفت و آمد میکردم. البته قبلترش یه بار در حالیکه داشت لباس میپوشید بیاد من رو برسونه کلاس زبانم، خودم پیاده راه افتادم رفتم که کلی دعوا شدم.
قبلش هم
بابام کلی توصیههای ایمنی کرد.
اولینباری که توی خیابون چیزی
خوردم پیشدانشگاهی بودم. سهشنبهها یکی از زنگامون خالی بود، زنگ بعدش
فیزیک داشتیم. میرفتیم دوتا خیابون اونطرفتر سیبزمینی مخصوص میگرفتیم. بماند که بار اولی که این کارو کردیم همهی عالم و آدم ما رو دیدن! قبلش هیچوقت توی خیابون چیزی نخوردهبودم. نهایتا توی ماشین مینشستیم میخوردیم. بالاخره زشته دختر توی خیابون چیزی بخوره!
اولینباری که از خانوادهام دور شدم وقتی بود که دانشگاه قبول شدم. اولین باری که مجبور شدم برای نیازهای روزانهام برم خرید سال اول دانشگاه بود. اولینباری که تو ایران سوار اتوبوس بین شهری شدم هم بازم سال اول دانشگاه بود. به هر ضرب و
زوری بود بلیت خریدم و برگشتم خونه. بابام دوست نداشت تنها سوار اتوبوس شم.
قبلش همیشه با ماشین شخصی سفر رفتهبودیم.
اولینباری که تنهایی سفر رفتم مرداد 97 بود. بارش شهاب برساووشی بود، با یکی از دوستای مجازیم که تا اون موقع ندیدهبودمش با تور رفتیم سمنان برای رصد. قبلترش، وقتی شونزدهسالم بود، یه بار یه فاصلهی کوتاهی رو با دخترعموم از شهر دور شدهبودیم و با تور رفتهبودیم کاروانسرای عباسی بازم برای بارش شهابی برساووشی.
توی راه ترمینال بابام بهم گفت «الآن خوشحالی؟».
اولین باری هم که رفتم سر کار پاییز 97 بود. کار بیربطی بود، ولی لازم بود. نه برای پولش. راستش هنوزم که هنوزه پولش رو ندادن. صرفا برای اثبات خودم. بابام به خواهرم گفتهبود «مگه من به اندازهی کافی بهش پول تو جیبی نمیدم؟».
و شاید باورتون نشه... ولی اولینباری که خودم بدون خانوادهام رفتم لباس خریدم امروز بود! اونم صرفا چون کاپشن نیاز داشتم و تا فرجهها که بتونم برم خونه قطعا کلیهام یخ میزد [من یه مقدار ناراحتی کلیوی دارم و به صورت ارثی احتمال سنگساز بودن کلیهام هست، هرچند که فعلا سنگ کلیه ندارم. ولی سرما دردش رو بدتر میکنه]. صبح، بعد از اینکه مامان برام پول ریخت، بابام زنگ زد که آره.. چیزی که میگیری اینجوری باید باشه، اونجوری باید باشه. کی میری؟ با کی میری؟ مسیرا رو بلدید؟
یعنی میشه ببینم روزی رو که توی خونهی خودم نشستهباشم؟ خونهی شخصی خودم؟
برای من هم سعادت بزرگیه هم دانشگاهی بودن با شما
+آدم وقتی دلخوش به کسی یا چیزی باشه راحت تر مقاومت میکنه، اما بیشتر باید مقاومت کنه!