نمیدونم چرا و چگونه با فرا رسیدن تولدم، یه boost انرژی و آرامش روانی به طور رایگان برام فعال شد که سه روز پیش اکسپایر شد و دستم رو توی حنا گذاشت. دیشب روی بیلبورد ذهنم یک پیغامی با مضمون "به فلانی پیام بده" نقش بست و من هم اطاعت کردم، بهش پیام دادم. فلانی معشوق پیشین و اینها نیست، دوستمه. البته مدتی احساس میکردم که برای از یاد بردن معشوق پیشین خودش، احساسش رو روی من شیفت داده و خودخواسته روی من کراش زده و چون کار سالمی نبود و میدونستم ته دلش هنوز به اون فرد علاقه داره، هر جوری شد منصرفش کردم و بالاخره یک روز حس کردم که دست از این کراش برداشت.
دیشب که اتفاقی حرف به عشق و عاشقی کشیده شد، براش یه پستی که قبلا از یکیتون خوندهبودم رو فرستادم و متوجه شدم هنوزم فکرش درگیره و ته دلش امیدوار. توی این فکر که نکنه ناراحتش کردهباشم و با درد دونستن اینکه چیزهایی هست که اون نمیدونه، یکدفعه پرت شدم به 18 سالگیم. با boost اکسپایر شده و حرفهای ناراحتکنندهی دیگهای که زدهبودیم، به قعر ناامیدی فرو رفتم. خب، واقعیت اینه که قرار نیست زندگی همیشه قشنگ باشه. قرار نیست همه تجربهها شیرین باشه. قرار نیست انسان همیشه عاشق باشه. ولی دیدن رنج کشیدن انسانها همواره زجرآوره؛ مخصوصا وقتی قبلا جاشون بودی. وقتی میدونی که این روزا هم میگذره. میدونی به سلامت از این مرحله هم عبور میکنه. ولی بالاخره آدم یه تیکه از روحش رو، اگه روحی داشتهباشه، توی این لحظات جا میذاره. بزرگ نمیشه، پیر میشه. قطعا زنده میمونه، ولی اون شور و اشتیاق لازم برای زندگی رو از دست میده. این فکرها برام زجرآوره. و فقط همین یکی هم نیست! یک دوست مشترک دیگه هم داریم که اون هم توی روابطش مشکل داره و دوتایی حرص اون هم میخوریم. خلاصه سه کور متوالی هستیم که هر کدوم عصاکش اون یکیه.
البته که همهی اینها جزو بالا و پایین زندگیه و بالاخره دیر یا زود، یه روزی میرسه که انسان به این checkpoint بازی زندگی میرسه و میره مرحلهی بعدی و از این هم راه گریزی نیست. حالا من توی 18 سالگی به این نقطه رسیدم، این دوستمون توی 22 سالگی. یکی دیگه ممکنه توی 30 سالگی برسه. اینش چندان مهم نیست. حتی اینکه رسیدن به این نقطه، نوید رسیدن به یک زندگی آروم و پختگی فکری و وسعت دید رو میده هم مهم نیست. مهم اینه که این مرحلهی گذار، خیلی طول میکشه و انسان هر لحظه در معرض فروپاشیه و این درد فراموش شدنی نیست. توی درسهای ما، حالت گذار به خاطر ناپایدار بودن اهمیت چندانی نداره؛ ولی زندگی با تئوری خیلی متفاوته متاسفانه.