"من خیلی به مرگ فکر می کنم. اصلا والپیپر ذهن من مرگه*..."
من هم خیلی به مرگ فکر می کنم. ممکن است حالا والپیپر ذهنم مرگ نباشد، اما حجم زیادی از درایو C ذهنم را اشغال کرده.
قشنگ مردن قشنگ است. این که بعد از مرگت مردم دلشان بخواهد که روی صورت رنگ گچت را باز کنند و شبیه به رب گوجه، له نشده باشی. جسمت، جسدت تمام و کمال باشد. اما قشنگ تر از قشنگ مردن، قشنگ یاد شدن است.
اینکه مردنت باعث ناراحتی دیگران شود و بعدش با نام نیک در یادشان بمانی. بعد از مرگ برای طلب آمرزش کنند، نه آن که بگویند چقدر خوب که مرد! این که آنهایی که دورتر هم بودند ناراحت شوند، از نظرم نکته ی مهمی است. این که بعد از چهل روز و یک سال و دو سال فراموش نشوی مهم تر.
راستش من فقط برای آن که بعد از مرگم فراموشم نکنند زندگی می کنم.
*جمله ای از مقدمه ی کتاب یکی از آشنایان است.