بالاخره روزهای روشن هم می‌رسن...

۴۷ مطلب با موضوع «شب‌نگاری‌ها» ثبت شده است

روشِ من

  جلوی آینه نشسته‌بود و آرایش می‌کرد. جای خاصی نمی‌خواست برود، صرفا برای دل خودش این کار را انجام می‌داد. رژ لب زرشکی رنگی را از کیفش درآورد تا با زدنش کار را به پایان ببرد، اما قبل از آن‌که دستش به طرف صورتش برود صدای آهنگی که از سر تصادف پخش شده‌بود او را به فکر فرو برد. به یاد روزهای جوانی‌اش افتاد. روزهای دانشگاه... روزهایی که از زندگی ناامید بود، روزهایی که هنوز نمی‌دانست چه کار می‌خواهد بکند، روزهایی که هر روزش با خود می‌گفت شرایط اطرافش از این بدتر نمی‌شود، اما دست روزگار هر روز راه تازه‌ای برای بدتر کردن شرایط پیدا می‌کرد. او در روزهای تردید نهایت کاری را که از دستش برمی‌آمد انجام داده‌بود و سهم خودش را هم از باخت تجربه کرده‌بود. در برابر همه‌ی سختی‌ها محکم ایستاده‌بود و این کار را به روش خودش انجام داده‌بود.

به خودش که آمد دید هنوز در اوایل دهه‌ی بیست زندگی‌اش است. نمی‌دانست چطور می‌شود روزهای آبنده را به یاد آورد، اما روزهای سختی هنوز تمام نشده‌بود. هنوز باخت‌ها و هزینه‌های زیادی مانده‌بود. هنوز با همه‌چیز مواجه نشده‌بود. هنوز نه تمام راه‌ها را سفر کرده‌بود و نه هر کاری که از دستش برمی‌آمد را انجام داده‌بود. به چهره‌اش در آینه نگاه کرد. رژش را زد و از جلوی آینه بلند شد...
 
 
+ My Way - Frank Sinatra
 
 
+ نسخه‌ی بازخوانی شده توسط Seth MacFarlane برای انیمیشن Sing 2016
 

 

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Lady Éowyn

تکرار مکررات و مکررات تکراری

دیشب با پدرم بحثم شد. سر اختیاری که روی زندگی خودم ندارم، سر تحمیل عقاید و افکارش، و حتی سر دین و اعتقادات.

حرف‌های جدیدی نبود، قبلا هم گفته‌بودم. فقط این‌بار جدی‌تر گفتم، و از همه مهم‌تر پاش وایسادم.

امرزو ظهر بلیت داشتم و الان توی اتوبوس به مقصد اصفهان نشستم. صبح دوباره بحث‌مون شد، قبل از رفتن یکی از چیزهایی که سرش بحث کردیم رو انجام ندادم. از پله‌ها که رفتم پایین یه مقدار چپ‌چپ نگاهم کرد. لای پول‌هام دنبال پول خردی که مامانم برای صدقه داده‌بود گشتم و انداختم. گفت به نظرت اثر می‌کنه؟ خواستم بگم به نظرت اگه اثر نکنه اونی که ضرر می‌کنه یا دلش می‌سوزه منم؟ نگفتم. گفتم مامان داده. دم اتوبوس هم فقط باهام دست داد، نذاشت بوسش کنم.

الان توی اتوبوس نشستم، دارم به این فکر می‌کنم که اگه این اتوبوس به مقصد نرسه هیچ‌کس نیست که برای من سوگواری کنه. هیچ‌کس از دنیای مجازی هیچ‌وقت نمی‌فهمه من مُردم. هیچ دوستی توی دنیای واقعی ندارم. هیچ‌کس رو دوست ندارم، هیچ‌کسی من رو دوست نداره. هیچ‌کس نیست یاد من رو نگه داره. برای همیشه فراموش می‌شم، انگار که از ازل اصلا وجود نداشتم.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Lady Éowyn

خون

از صبح بارها تصمیم گرفتم چیزی بنویسم، ولی دستم به نوشتن نمی‌رفت. لپ‌تاپ رو بغل می‌کردم و چند دقیقه بعد، بدون این‌که روشنش کرده‌باشم دوباره می‌ذاشتمش پایین. صفحه‌ی مدیریت رو توی گوشی باز می‌کردم و می‌بستم. اما باید بنویسم. باید.

خاورمیانه‌ای بودن جرمه. داشتن موی سیاه و پوست گندمی باعث می‌شه هر جای دنیا که هستی خونت مباح باشه. داخل کشورت باشی بهت می‌گن اشرار و می‌کشنت و کشور رو از لوث وجودت پاک می‌کنن، خارجش باشی می‌گن تروریست و قبل از این‌که به ظن خودشون «الله‌اکبر» گویان خودت رو منفجر کنی، کارت رو یک‌سره می‌کنن.

فرقی نداره چه دیدگاه سیاسی داشته‌باشی یا طرف‌دار کدوم جناح باشی. پدر، مادر، فرزند کسی هستی و برای دفاع از حقت اعتراض می‌کنی و شب به خونه برنمی‌گردی. برای تشییع کسی که براش احترام زیادی قائل بودی می‌ری و خودت هم تشییع لازم می‌شی. سال‌ها درس خوندی، دنبال ادمیشن و پول و پاسپورت و ویزا دویدی تا بتونی جونت رو برداری و بری، ولی جنازه‌ات فرود میاد. اگه هیچ‌کدوم این‌ها هم نباشه، به خاطر آنفولانزا، زلزله، سیل، طوفان می‌میری. کسی هم تو رو نمی‌بینه، چون تو تمام عمرت صرفا یک عدد بودی. یکی از هزار و پونصدتا. یکی از پنجاه‌تا. یکی از صد و هشتادتا. یکی از هشتاد میلیون‌تا.

به قهقرا رفتن کشورت رو می‌بینی و کاری از دستت برنمیاد. هر روز یه اتفاق جدید می‌افته و کاری از دستت برنمیاد. کشورت روی لبه‌ی جنگ ایستاده و سران مملکتت با جون تو و بقیه هم‌وطنانت قمار قدرت می‌کنن، ولی تو کاری از دستت برنمیاد. فقط باید بشینی و از دست دادن پول و عمر و سرمایه و خدای نکرده جونت رو نظاره‌گر باشی و دم نزنی.

به جایی می‌رسی که کوه دردی، ولی از حجم درد لال شدی. با خیال راحت یه فیلم نمی‌تونی ببینی، چون ممکنه تو اون فاصله کشورت در آستانه‌ی جنگ قرار بگیره. صبح که بیدار شی هزارتا خبر بد روی سرت آوار می‌شه. مرگ. مرگ. مرگ. کشته. شهید. جنازه. آوار. نمی‌دونی برای کدوم آینده باید تلاش کنی. آینده‌ای که هر لحظه رو به نابودی می‌ره؟ آینده‌ای که هر لحظه‌اش ممکنه از اسم تبدیل به عدد بشی؟ آینده‌ای که از اول هم وجود نداشته و تو بی‌خودی بهش دل خوش کرده‌بودی؟

واقعا چی شد فکر کردی همه‌چی درست می‌شه؟ یادت رفته؟ تو خاورمیانه‌ای هستی! تو منشا دردی! درد تو طالعت از روز ازل نوشته‌شده. تو هر جا می‌ری ویرانی رو با خودت می‌بری! چرا ساده‌لوحانه فکر کردی همه‌چی درست می‌شه؟ چرا فکر کردی امیدی پیدا می‌شه؟ تو هرگز معنی آسایش رو نخواهی فهمید. تو خاورمیانه‌ای هستی!


+ببینید.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Lady Éowyn

خار بکارید

بعضی‌ها هم مثل گل‌های خشک شده‌ی لای کاغدهای کتاب‌اند. خاطرات زیادی را به یاد آدم می‌آورند، اما نمی‌شود توی گلدان گذاشت‌شان.

باید هر بار لای کتاب را باز کنی، نگاه‌شان کنی، ببویی‌شان، و بعد دوباره کتاب را ببندی. دم دست که باشند، تکه‌تکه خرد می‌شوند و می‌ریزند و خاطرات خوش‌شان را هم با خودشان به یغما می‌برند...


+اگر عهد گلان این بو که دیدُم

بیخ گل بر کنید و خار بکارید

#باباطاهر

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Lady Éowyn

بگذرد این نیز آخر؟

سعی داشتم ساعت خوابم را به روال چند هفته‌ی پیش برگردانم، اما اتفاقات اخیر می‌تواند آدمی را دچار سال‌ها بی‌خوابی کند.

در من چیزی عوض شده‌است. در ما، همه‌مان، چیزی عوض شده‌است. چیزی در درون‌مان شکسته. شده‌ایم اسباب‌بازی‌های به ظاهر سالمی که صدای تلق‌تلق‌شان راز خرابی‌شان را آشکار می‌کند. اسباب‌بازی‌هایی که هیچ‌گاه درست نخواهند شد...

سرگردانم. هر روز بیش‌تر از پیش. چونان مرغی سرکنده دور خودم می‌چرخم و راهی برای نجات خودم پیدا نمی‌کنم. دست دراز می‌کنم که به چیزی چنگ بزنم، هیچ نمی‌یابم.

چند روزی بیش‌تر از پیدا کردن روزنه‌های تازه‌ی امید در زندگانی‌ام نگذشته‌بود. همان امیدی که قرار بود بذر هویت ما باشد را از ما گرفتند. بذرمان را خشکاندند. از همان ساقه‌ی سبز به این ساقه‌ی خشک تبدیل شده‌ایم. خشک و بی‌جان.

روزها ناامیدی‌ها در من ته‌نشین می‌شود و شب‌ها.. امان از شب‌ها! شب‌ها وقتی در اوج خستگی روی تختم دراز می‌کشم، تمام ناامیدی‌های ته‌نشین شده در من، در خونم، به جریان ‌می‌افتد. سرم پر می‌شود از فکر و خیال. از سوال. از سوال.

در انتهای راهی کوهستانی گیر کرده‌ام، در حالی‌که از پس و پیش برایم راهی نیست. هوا رو به تاریکی می‌رود. سرما تا عمق استخوانم نفوذ کرده. صدای حیوانات وحشی از دور شنیده می‌شود. عمق گِل تا زانوانم است. به زودی طعمه‌ی گرگ‌ها خواهم شد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Lady Éowyn