بالاخره روزهای روشن هم می‌رسن...

ترک عادت موجب مرض است!

من یک سری عادت های بعضا عجیب و غریب دارم که هیچ جوره نمی توانم ترک شان کنم. مثلا ظرف ماست، خورش، نمک، لیوان... همه باید سمت راست بشقابم باشد. برچسب خودکارهایم باید سمت چپ گیره اش باشد. همه ی مخاطب های موبایلم باید عکس داشته باشند. فونت نوشته های بلاگم باید Arial باشد. (سایزهای بیان با میهن بلاگ فرق می کند... قبلا همیشه با سایز 3 و بولد می نوشتم، الان با سایز 2 و حالت عادی می نویسم.)

یا ساختار جمله هایم را به هم می ریزم مثلا. صفحه ی home موبایلم باید سه صفحه باشد و فقط پایین ترین ردیف هر صفحه، shortcut های اپ هایم باشند. صفحات اصلی اپ هایم هم باید سه تا باشد، اما صفحه ی آخرش از چهار جای موجود ردیف آخر، فقط دوتایش پر باشد. مسلما اپ های من از این میزان خیلی بیشتر است، اما قطعا خدا حالت hidden را بیهوده نیافریده!


فکر می کنم این اندوهی که همیشه با من است و گاهی اوقات مزه ی خوشی را در دهانم زهر می کند هم نوعی عادت باشد. عادتی که نمی توانم ترکش کنم... به هر حال هر چه باشد، ترک عادت موجب مرض است!

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Lady Éowyn

می شود دوست وبلاگی ام باشید؟

احتمالا هیچ کدامتان من را نمی شناسید، چرا که به تازگی از میهن بلاگ به بیان اسباب کشی کرده ام. اسباب کشی که نه... دروغ چرا؟ فرار کرده ام. همیشه در حال فرار بوده ام. این هم رویش.


من همیشه دوست داشته ام "وبلاگی داشته باشم پر دوست...".

داشتم. مخاطب زیاد داشتم. هفت سال در یک نوشتن جا برای آدم بازدیدکننده های چندهزارتایی می آورد. اما فرار کردم؛ چرا که دردم دیده شدن نبود، خانه پیدا کردن بود. به بهانه ی پیدا کردن خانه، از خانه ام بیرون زدم و حالا اینجایم.

هنوز تقریبا کسی نمی داند من اینجایم. فقط یکی از دوستان بلاگی ام می داند اینجا می نویسم. یکی از هم اتاقی هایم هم می داند البته، ولی قول داده به روی خودش نیاورد. من هم می دانم او کجا می نویسد، ولی قول داده ام به رویم نیاورم.

خلاصه اش که... می شود شما دوست وبلاگی ام باشید؟


دوست

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Lady Éowyn

آمرزیده شده

گاهی اوقات به خودم غر میزنم بابت زندگیم و اتفاقاتی که درش افتاده، اما بعضی اوقات هم زندگی، گوش شیطون کر، روی خوشش رو بهم نشون میده.

هم اتاقی های خوبی دارم. به میزان کافی خل. میشه کنارشون دووم آورد. حتی این‌جا. :)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Lady Éowyn

مصائب یک غلط خورده

نامبرده می دانست که موجودی شب امتحانی است و در خوابگاه نمی تواند درس بخواند، پس یک هفته قبل از شروع امتحانات راهی موطن خویش گشت تا برای امتحانات همی خواند، اما هیچ نخواند و همه را به همان شب امتحان دایورت کرد.

وی همچنین نیز می دانست که به کافئین حساسیت دارد و مصرف مقدار زیادی کافی میکس باعث اور دوز کردنش می گردد، اما دو کافی میکس همزمان با هم مصرف کرد و هر دو را به چینی دستشویی پس داد.

حال وی درس ناخوانده، با فشار پایین، و در حال دست و پنجه نرم کردن با ibs خویش، در بستر افتاده... نه می تواند بخوابد، نه می تواند درس بخواند.


خدایا توبه!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Lady Éowyn

چو تخته پاره بر موج...

خیلی وقته به هیچ جا احساس تعلق نمی کنم. خیلی وقته به هیچکس احساس تعلق نمی کنم. خیلی وقته همه غریبه شدن برام.

دردم؟
دردم اینه که دنبال جایی می گردم که بهش تعلق داشته باشم. دنبال کسی می گردم که بهش تعلق داشته باشم. چنین جایی یا کسی روی زمین نیست.. به خاطر همین از شهرم بریدم و حاضر شدم برای دانشگاه بیام این‌جا، اما اونجا نباشم.. چون احساسی نسبت به شهر خودم نداشتم.

حتی وقتی خبر رفتن از وبلاگم رو هم دادم کسی دنبالم نیومد. هیچکس دنبال من نیست. هیچ کس دنبال من نمیاد. هیچ کس شبیه خونه نیست. هیچ جا خونه ی من نیست.
من راه رو گم کردم. خونه ی من کجاست؟
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Lady Éowyn