دلم میگیره از اینکه برای اون آدمایی که دوست میدونستمشون و براشون ارزش قائل بودم، ذرهای اهمیت ندارم. از اینکه دروغ میگن بهم. با بهانهی همیشگی شلوغ بودن سرشون جوابمو نمیدن. خبری ازم نمیگیرن.
هر بار یه خرده بیشتر توی خودم فرو میرم وقتی میبینم هیچجای دنیا برای کسی اهمیتی ندارم. هر بار ازشون دورتر میشم. هر بار بیشتر به این پی میبرم که هیچکسی رو توی دنیا ندارم که باهاش حرف مشترکی داشتهباشم.
سلام و درود دوباره
⎠ •‿•⎝
هر چ من ز اظهار دل تحاشی میکنم
بهر احساسات خود مشکل تراشی میکنم
کژتاب خانوم نازنین با پاسخ هاش نمیزاره ک ساکت بمونم (ای لعنت ب من ک بی هنگام لب ب سخن باز کردم) :(
ظاهرن کژتاب خانوم عزیزم معنی حکایت نوزدهم سعدی جان رو تحت الفظی متوجه شده !
همونطور ک میدونی نه موریانه آهن میخوره و نه سنگ دل اینجا اون معنی رو میده
۱- این مَثَل وقتی ب کار میره ک کسی نه تنها با دیگری مشورت نمیکنه بلکه زمانی هم ک مشورت میکنه توصیه های دیگری رو نادیده میگیره !
۲- وقتی ب کسی اخطار و تذکر میدی در نهایت کار خودش رو انجام میده !
۳- یعنی کسی انقدر نادان است و سرش (فکر و اندیشه اش) مثل سنگ سفت است ک هیچ نصیحت و اندرزی وارد اون نمیشه !
بزار تحشیه ای ک عمو جلیلم (شما جوانها اون زنده یاد رو با نام بدیع الزمان فروزانفر میشناسید) در گلستانم با خط زیبای خودش برام نوشته برات عینن کپی کنم
کاروانی ایرانی به یونان رفته بود ، پس از انجام کارهای تجاری در حال بازگشت به ایران مورد حملۀ راهزنان قرار میگیرد و تمام اموال تجار را تصاحب میکنند . یکی از کاروانیان که مرد حکیمی بود (در پرانتز نوشته لقمان حکیم) رفتار و حرکات راهزنان را تماشا میکرد کاروانیان از او طلب کمک کردند :
ای شیخ ! تو بزرگ ما هستی از تو خواهش میکنیم با دزدها حرف بزنی و متقاعدشان کنی که اموالمان را به ما بازگردانند .
حکیم لبخندی زد و گفت : این افراد زباننفهم و نادان هستند و اگر رحم داشتند و صحبت کردن با آنها فایدهای داشت که به مردم رحم میکردند و اموال مردم را غارت نمیکردند . نصیحت بر این آدمهای نادان اثری ندارد . سپس گفت : میخ آهنین نرود در سنگ :)
و اگر باز حرفام مقبول نظرت نبود لطفن از یک آگاه ب ادبیات سعدی پرسش کن :)
درمورد موضوعات دیگه (قضاوت ـ دستور زبان و ...) چندان مهم نیست ک بخام وقتت رو بیش از این ضایع کنم :)
مورد آخر : اشاره کردی ک ویراستار هستی
من پنج کار ترجمه کرده ام (سه تا درحوزه ی فلسفه و دوتا هم در جامعه شناسی) و چون وزارت ارشاد با حذف قسمتهایی بهم مجوز میداد از چاپشون صرفنظر کردم و سالهاست ک مهجور موندن
سوال ـ حق الزحمه ی ویراستاری بر چ مبنایی ست . تعداد صفحه ؟ یا ......
با بهترین آرزوها