من طی سال‌ها دیگه عادت کرده‌ام که اردیبهشت ماه خوبی نباشه. دیگه عادت کرده‌ام که بدترین اتفاقات قراره تو اردیبهشت بیفته. ولی امسال حقیقتا هر آن‌چه که از دست همه‌ی اردیبهشت‌های پیشین در رفته بوده رو داره تلافی می‌کنه تا نکنه یه موقع چیزی برای قرن بعدی باقی بمونه. از همون اوایل که با کرونا گرفتن برادرم شروع شد و تدریجا تمام خانواده‌ام هم به طور جداگونه (و نه از هم‌دیگه) کرونا گرفتن هیچی، توی این ماه این‌قدر خبر مرگ شنیدم، این‌قدر خبر مرگ شنیدم که دیگه واقعا روانم یاری نمی‌کنه و واقعا دارم دیوونه می‌شم. از مادر هم‌کلاسیم و پدر و پدربزرگ دوست صمیمیم که اون سر دنیاست گرفته تا فامیل‌های دور و نزدیک. اقوامی که دونه‌دونه بیمارستان بستری می‌شن حالا هیچی!

ناامیدم، افسرده‌ام و مرگ بدتر از همیشه داره روحم رو خنج می‌اندازه و ذره ذره در خودش حل می‌کنه.