نمیدونم چرا عمر مثل یه خرگوش تیزپا در حال گذره و هرچقدر هم میدوئم بهش نمیرسم. حالا تهشم میبینی خرگوشه یا از مسابقه خسته میشه و به لاکپشت میبازه، یا قسمت روباهی، یوزپلنگی، گرگی چیزی میشه و سر ما بیکلاه میمونه. نسبت به پستی که برای سال گذشته نوشتم از خودم راضیترم، ولی بازم خیلی چیزا هست که میتونه بهتر باشه و این بهترینِ من نیست. هرچند خیلیهاشم دست من نبود و به خاطر یک سری مشکلات خانوادگی که تقریبا هنوز هم ادامه داره، جمعا نزدیک 20 روز مجبور شدم خونه تنها بمونم که حداقل 10 روزش رو دچار افسردگی بودم و دست و دلم به هیچ کاری نرفت وگرنه میشد بهتر از اینم باشه.
راستی بالاخره گواهینامهام رو گرفتم. خیلی طول کشید تا دوباره برم امتحان بدم و نزدیک بود مثل باب اسفنجی بشم، که با زدن یک دوبل زیبا برای افسر که بعدش ازم تشکر کرد به موقع جلوش رو گرفتم. البته تقریبا همهچیز رو ازم امتحان گرفت، از تعویض دنده و پارک جدول و دور زدن که یک فرمان منظورش بود و من الکی برای خودم سختش کردم و دو فرمان زدم، بعدم که دوبل و دنده عقب. وسط دور زدنم هم وحشتزده هی میگفت بگیر اونور، بگیر اونور! و منم داشتم از تعجب شاخ درمیآوردم که من دارم درست انجام میدم و بعد ایست دوم باید فرمون رو صاف کنم، پس چرا این همچین میکنه؟ خلاصه که 23 سالمه و کل زندگیم اینجوری گذشت که هیچوقت هیچکس هدف و منظور من رو از کارهام درک نکرد و همهاش بهم گفتهان بگیر اونور. راستی به سرهنگی که خانمه چی میگن؟ جناب که نمیشه گفت، سرکار هم که برای استوار اینا استفاده میشه.
این تابستون توی کورسرا سهتا دوره شروع کردهام؛ یکیش کورس تخصصی رشتهمه، اون دوتای دیگه هم مدیریت پروژه گوگل و پایتونه که پایتون Specialization ئه و مدیریت پروژه Professional Certificate که هر کدوم از چند کورس تشکیل شدهان و فعلا از هر کدوم یه کورس رو گدروندهام و مدرکشو تونستم بگیرم. دمشون گرم که درخواست کمک مالی رو قبول میکنن، وگرنه ما ایرانیا چه کار میکردیم؟
از اواسط خرداد بالاخره عزمم رو جزم کردم و رفتم باشگاه، ولی نمیدونم چرا چندوقتیه که وزنم دیگه پایین نمیاد و کلافهام کرده. تا امروز حدودا 20 کیلو و 5 سایز کم کردم، ولی هنوز هم راه زیادی تا وزنی که باید بر اساس قدم باشم، دارم و میدونم دانشگاه باز شه دیگه نمیتونم ادامهاش بدم. از باز شدن منظورم حضوری شدنه، وگرنه همین الآنم ترم شروع شده و به زور 20 واحد برداشتهام که شد 9 تا درس که هر روز غیر از جهارشنبهها از 8 صبح شروع میشه و من واقعا برای این وضعیت پیر شدهام. این تابستون که نشد، امیدوارم تابستون بعدی دیگه تموم شه این کابوس. کاش لااقل این ترم حضوری نشه چون واقعا به لحاظ روانی آمادگی روبرو شدن با آدمایی که خیلی بیسر و صدا از زندگیم حذفشون کردم رو ندارم. واکسن هم آسترازنکا زدم که بین دو دوزش سه ماه فاصله باشه تا دیرتر مجبور بشم برم دانشگاه، چون برای حضور تو خوابگاه باید حتما دو دوز تزریق شدهباشه و دوز دوم من رفت برای آخرای آذر!
معدل دانشگاه رو هم تونستم به همون روال سابق برگردونم و رشدش بدم. مجبور شدم برای اینکه بتونم این ترم پروژه کارشناسیمو بردارم ترم تابستونی بگیرم، ولی نتونستم استاد راهنما پیدا کنم و یک تابستون و اون یک درس اختیاریم که میتونستم از دانشکده دیگه بردارم و حدودا 700 هزار تومن وجه رایج مملکت به هدر رفت. حالا جالبیش این بود که به خاطر همون مشکلات خانوادگی خیلی خوب نتونستم امتحان همین درس اختیاریه رو خوب بخونم، صبحش از اضطراب تصمیم گرفتهبودم کلا شرکت نکنم ولی بعد خواهرم گشت نمیدونم از کجا یکی رو با دکترای اون رشته پیدا کرد که مثلا به جای من حل کنه، چون امتحان تشریحی بود و من حل تشریحی بلد نبودم. حالا بماند از جزوهمون فکر کردهبود ارشدم! همزمان که سوال رو میفرستادم براش، خودم هم شروع میکردم به حل کردن. از کل 5 تا سوال، 3 تاش رو بلد نبود حل کنه، اون دوتای دیگه هم حلش رو که فرستاد دیدم اشتباه محاسباتی داره و حل خودم رو فرستادم، یعنی رسما همه سوالا رو خودم حل کردم! یه بارم تو عمر تحصیلم خواستم تقلب کنم، اونم اینجور! ولی آخر داستان شبیه داستان اون جوجه اردکه شد که مادرش ربان جادویی بست پاش که کمکش کنه شنا کنه، آخرشم نمرهام 19.5 شد!