این روزا بیشتر از همیشه احساس کم بودن و پوچی میکنم. خیلی زیاد از درسام عقب افتادهام ولی قدرت شروعشون رو ندارم. شبیه یکی از اون عروسکای بادی شدهام که اوایل دههی هشتاد از مکه و سوریه و... سوغاتی میآوردن و خیلی زود سوراخ و تبدیل به زباله میشد. یه خرگوش پلاستیکی بادی که چندوقتیه سوراخ شده، اما صاحبش دلش نیومده بندازدش دور و گوشه-کنار خونه، بدون اینکه کسی ازش خبر داشتهباشه، برای خودش افتاده. چیزی که دبگران نمیدونن اینه که چون پلاستیکش نامرغوب بوده، چسبیده به هم و حتی اگه پنچرگیری هم بشه دیگه نمیشه بادش کرد.
مهمترین دلیل پوچیم اینه که، همونطور که توی پست قبلیم هم گفتهام، مدتی طولانیه هیچ پیشرفتی رو به جلو نداشتم و در جا زدم. برای اینکه بهتر توضیح بدم کمی راجع به سال 99 براتون مینویسم که برای من به شرح زیر بود:
سال 99 من 22 ساله شدم. توی این سال موفق شدم زنده بمونم، ولی زندگی نکردم. زندگی در جوار خانواده واقعا دردناک بود. تکلیف دانشگاه که تا آخر ترم 2-98 مشخص نبود. معدل اون ترمم به خاطر پخش شدن نمرات و بیشتر شدن نمرهی تکلیفها 1.5 نمره افزایش داشت که همون 1.5 نمره رو توی ترم 1-99 از دماغمون درآوردن. همهی درسام رو توی این دو ترم پاس شدم، حتی به جون کندن. اواخر خرداد تنهایی سفر یه روزهای رفتم برای جمع کردن وسایلم، ولی مقدار زیادی از وسایلم رو گذاشتم داخل انبار خوابگاه.
تابستون تصمیم گرفتم SolidWorks و پایتون یاد بگیرم. یادگیری پایتون رو نصفه ول کردم، اما دورههای سالیدورکس 2020 و HSE رو روی سایت به صورت مجازی تکمیل کردم. به خاطر رم لپتاپم (8 گیگ) و ارور کمبود منابع خیلی نتونستم تمرین کنم.
شهریورماه تصمیم گرفتم برم دنبال گرفتن گواهینامهام. اواسط دورهی تو شهری مادربزرگم فوت کرد و یه مدت کلاسم رو کنسل کردم. بعد که حالم بهتر شد ادامهاش رو تکمیل کردم و اواسط دیماه امتحان آئیننامهام رو دادم که قبول شدم. بعدش امتحانات دانشگاه شروع شد و نتونستم همون موقع امتحان تو شهری رو بدم. متوجه شدم در حالیکه دکتر به من گفتهبود رانندگی بدون عینک، برام رانندگی با عینک ثبت کرده. رفتم درستش کردم.
اواخر آذرماه یه دورهی نرمافزار تخصصی مرتبط با رشتهام ثبتنام کردم که قبل امتحانا برگزار شد و مدرکش رو گرفتم. بعد امتحانا چند روز به بهانهی انتخاب واحد رفتم اصفهان و دوستام رو دیدم. بعدش دو هفته قرنطینه بودم. توی این مدت روی بخشی از یه مقالهی کنفرانسی کار کردم که من باید مینوشتم. مهلت ارسالش تازه تموم شده و نمیدونم کی مشخص میشه قبول شده یا نه. در هر حال هم من نویسنده مسئول نبودم.
اوایل اسفند چند جلسه تمرین با مربیم رفتم که برای آزمون تو شهری آماده بشم. هفتهی پیش برای اولینبار آزمون دادم و از شانس بدم با همون افسری افتادم که جملهی گهربار «اگه دختر بوده بار اول افتاده» رو خطاب به یکی از مربیا، از دهنش شنیدهبودم. اصلا اجازهی هیچکاری رو به من نداد، کاملا عمدی باعث خاموش شدن ماشین میشد، بعد خودش خلاص میکرد استارت میزد و میگفت دارم بهت لطف میکنم. منم اون لحظه دست پایین گرفتهبودم که باعث لج کردنش نشم، ولی هنوز از دستش عصبانی هستم و مطمئنم اگه بار دیگه قرار باشه همین عالیجناب ازم امتحان بگیره باهاش دعوام میشه.
خلاصه که... همانطور که مشاهده میکنید سال 99 رو به بطالت تمام گذروندم. هیچ چیزی جز سن بهم اضافه نشد. غیر از مادربزرگم و ایضا 12 کیلوگرم و 1.5 نمره از معدل ترمم نسبت به ترم قبلش هم چیزی ازم کم نشد.
این بود انشای من.
حالا من پایتون رو یاد گرفتم، تو خارج از کشور چون متلب گرونه بیشتر به عنوان جایگزین متلب ازش استفاده میکنن ولی به نظر میاد تو ایران زیاد کاربرد نداره چون متلب رایگانه :)
من همیشه با خودم میگم اگه زندگیم مفید باشه خوشبختم دیگه نیازی به هیچ اتفاق دیگهای نیست، حالا البته مطمئن نیستم خیلی درست باشه این حرف :)