گاهیاوقاتم به این فکر میکنم که من هرگز بچهای نخواهم داشت. جدا از اینکه بچهداری بلد نیستم و وقتی بچهی خواهرم پیش منه و زیاد گریه میکنه، مستاصل میشم و کلا خیلی با بچهها حال نمیکنم، به نظرم این یه جور خودخواهیه که ما برای بقای اسم خودمون داریم و نمیتونم برای سوال فرضیِ "چرا منو به دنیا آوردی؟" که ممکنه روزی اون بچهی فرضی ازم بپرسه، جوابی پیدا کنم. اگه اون نمیخواست هیچوقت به دنیا بیاد چی؟
این داستان مهر مادری و پدری به نظر من کاملا افسانهایه و بر اساس رابطهی منفعت. هیچ پدر و مادری عشق بیقید و شرط به بچهشون ندارند و صرفا اگه شما بچهی خوب و حرف گوشکنی باشید و آسه برید، آسه بیاید، سر شب خونه باشید، تو روشون نایستید، هر کاری میگن بکنید، هر کاری میخواید بکنید ازشون اجازه بگیرید، ولخرجی نکنید، تابع سنتهای خانوادگی باشید و جایگاه خودتونو بدونید (که حتی اگه چهل سالتونم بشه بازم بچهشونید و باید تمام موارد بالا رو انجام بدید)، بچهی دوست داشتیای هستید. وگرنه نتیجهاش میشه یکی مثل پدر #دختر_آبی که بعد از فوت بچهاش، میگه اون مشکل روانی داشته و فلان، ولی اون طرف قضیه رو نمیگه که ما روانیش کردهبودیم...
ممنون بابت راهنماییت :)
لجباز و کله شقو هستم و بودم اما خوب سرکش شاید کم؛نمیدونم.