چند روزه که سر ظهرا از داخل دیوار اتاقم سر و صدا میاد. ظنمون به موش رفته ولی فعلا چیزی معلوم نیست، ردی هم پیدا نکردیم.
مدتهاست با این احساس که oversharing میکنم دست و پنجه نرم میکنم. نتیجهاش شد کوچ کردن از وبلاگ قبلی، رها کردن کانال قبلی، حذف کردن آدمها... الآن این احساس رو راجع به توییتر و اینستاگرام دارم. توییتر بیشتر. هرچند اینستاگرام وقت بیشتری ازم میگیره.
من برای آرامش زندگی میکنم. برای اون لحظه که دیگه کاری برای انجام دادن نداشتهباشم و بتونم یه فیلم ببینم، غذای مورد علاقهام رو درست کنم، یا چه میدونم... مثلا ساعتها توی یوتوب تئوری توطئه ببینم و نه tutorial. حتی به اون لحظهی اندک نوشیدن یه لیوان چای در حالی که صندلیم رو چرخوندهام تا کمی از فضای کاری که در حال انجام دادنش هستم دور باشم هم راضیام.
احساس میکنم توی زندگی خودم توریستم. این من نیستم که تصمیم میگیرم. این زندگی مال یک نفر دیگه است که من دارم نگاهش میکنم. احساس موشی رو دارم که از روی صداهای مختلفی که میشنوه، میدونه پشت دیوار یه اتاق بزرگ و یه زندگی راحت وجود داره، ولی در تاریکی داخل دیوار گیر کرده و نمیتونه وارد اتاق بشه. احساس سایهای رو دارم که زیر پای کسی گیر کرده و تمام حرکاتش رو میبینه و تکرار میکنه، ولی از خودش اختیاری نداره.
دوست دارم بدون سانسور خودم رو ابراز کنم ولی دوست هم دارم که همیشه برای خودم باشم و برای خودم بمونم. از اینکه آدمی همهی من رو بفهمه وحشت دارم و از اینکه حرفم، رفتارم، فکرم برای کسی قابل حدس باشه، نفرت. اگر میتونستم تمام چیزهای مربوط به خودم رو از روی اینترنت و زمین محو میکردم، گویی که از ازل هرگز چنین آدمی وجود نداشته.
بعدا نوشت: گنجشک بود.
همه ما همین هستیم... توریست...
چون راهش تو مجازی باز تره، اونجا کم تر خودمونیم...