بالاخره روزهای روشن هم می‌رسن...

۹ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

با صد هزار مردم...

ساعت از پنج صبح گذشته. هرچه کردم خوابم نبرد. تقصیر خودم است، دیروز عصر بد موقع و زیاد خوابیدم و حالا مجبورم با افکارم تنها بمانم. خسته بودم.
شب سختی است.
دنبال هم‌صحبتی گشتم تا شاید بشود امشب را بی‌دردسرتر گذراند، دست نداد. تنها کسی که سراغ داشتم حوصله‌ی حرف زدن نداشت. کسی را ندارم. هیچکس.

این‌جور وقت‌ها تنهایی آدم بیشتر توی ذوق می‌زند. آدم مطمئن می‌شود که نمی‌شود از دستش فرار کرد. مطمئن می‌شوی که هر که را بیابی و هرچقدر دورت را شلوغ کنی و تلاش کنی که با خودت تنها نمانی، آخر شب وقتی سرت را روی بالش بگذاری فقط خودت می‌مانی و خودت.

قرار نیست هیچکس بار مغزت را به دوش بکشد. حتی نمی‌توانی از کاسه‌ی سرت درش بیاوری و داخل لیوان آب بگذاری‌اش تا صبح دوباره استفاده کنی. یا چیزی پیدا کنی که حواست را پرت کند.
بالاخره یک جایی همه‌ی پست‌های جدید دنیا در تمام شبکه‌های اجتماعی تمام می‌شود! آن وقت چه می‌کنی؟

+«با صد هزار مردم تنهایی

بی صد هزار مردم تنهایی...» #رودکی

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Lady Éowyn

اثر بارنوم

ما انسان‌ها دوست داریم باور کنیم... چی رو؟ هر چیزی که اندکی شبیه به وضعیت خودمون باشه. برای همین خیلی‌اوقات به راحتی توسط مغزمون گول می‌خوریم و چیزهایی رو می‌پذیریم که هر عقل سلیمی می‌دونه واقعیت ندارن.

تصور کنید انسانی رو که پیش یه رمال، فال‌گیر یا حتی دعانویس میره و اون یه گزاره‌ی کلی راجع به وضعیتش بهش میگه- مثلا اگه جنسیت نفر اصلی رو خانم در نظر بگیریم، فال‌گیر بهش میگه: یک مرد رو می‌بینم که بهت علاقه داره ولی بین‌تون مشکلاتی وجود داره. خب، احتمال چنین چیزی چقدره؟ تقریبا تمامی انسان‌های مونثی که تمایلات straight داشته‌باشن در بازه‌های مختلفی از عمرشون این گزاره در موردشون صدق می‌کنه!

به نقل از ویکی‌پدیای فارسی، اثر بارنوم به آمادگی انسان‌ها به پذیرش توصیف‌های کلی، مانند توصیف‌های طالع‌بین‌ها و فالگیرها، که در مورد خود آنان صادق است گفته می‌شود. این اساس کار تست‌های شخصیت‌شناسی پرطرفدار اینترنتی، طالع‌بینی، فال‌گیری و تمام مسائل شبیه به اونه. خیلی وقت پیش من یک مقاله خوندم که تنها %33 افراد شخصیتی که برای ماه تولدشون ذکر شده رو از خودشون بروز میدن که کاملا با عددی که از محاسبه احتمال این اتفاق به دست میاد یکسانه، ولی متاسفانه لینک این مقاله رو نتونستم پیدا کنم. اما اگه براتون جالب بود این ویدئو رو نگاه کنید که در اون یک طالع‌بین ماه تولد افراد غریبه رو حدس می‌زنه!

بعد از دیدن این ویدئو هم اگه دوست داشتید سری به سایت The Unsent Project بزنید که مدتی پیش در توییتر ژانر شده‌بود و بعد از سرچ اسم خودتون، حرف اول اسم‌تون رو هم سرچ کنید و ببینید چندتا از پیام‌ها رو می‌تونید به خودتون بگیرید!


به نظر میاد این راز پرفروش بودن بعضی از افراد، پیج‌های اینستاگرامی، مجلات و کتاب‌های نویسندگانی مثل جوجو مویز، روان‌شناسی‌های زرد و انگیزشی هم هست. دیگه راجع به این سرتون رو درد نمیارم چون مشخصه دیگه، ولی به عنوان نظر غیرمحبوب فکر می‌کنم حنی برنامه‌های TED Talk هم همین‌جوری هستند.

غیر از پست قبلیم، یکی دیگه از چیزهایی که اخیرا در پستی از صفحه‌ی مینیمال‌ها در اینستاگرام دیدم و تونستم به خودم بگیرم، این متن بود:

«یاد آدم‌هایی می‌افتم که تمام عمر افسرده بوده‌اند و طوری شرایطشان را پذیرفته بودند که انگار تقدیرشان همین بوده. افسردگی‌هایم چقدر وقتم را تلف کرده است؟ حداقل سه سال و از وقتی خودم را شناخته‌ام بیشتر از تمام لحظات هم‌آغوشی‌هایم بوده است».* شما هم اگه دوست داشتید در نظرات بنویسید که چه موضوعاتی شما رو دچار این اثر کرده.


*از کتابِ نزدیکی، نویسنده: حنیف قریشی، مترجم: نیکی کریمی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Lady Éowyn

پارانویا؟ (بپرسید)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
Lady Éowyn

یاور همیشگی

سال‌هاست اضطراب لحظه‌ای من رو تنها نگذاشته. گاهی‌اوقات کمی عقب می‌نشینه و نظاره می‌کنه، اما اکثر اوقات در لحظه‌لحظه‌ی زندگیم شونه به شونه باهامه و مثل دارکوبی روانم رو تخلیه می‌کنه. گاهی مانعم میشه که کارها رو به سر انجام برسونم و خیلی وقتا هم نمی‌ذاره کارها رو اصلا شروع کنم!

این چند روز بسیار مضطربم. دانشگاه تک‌تک عصب‌های مغزم رو چونان افسار در دست گرفته و می‌تازه. ددلاین‌ها از دستم در رفته و هرکاری می‌کنم به هیچی نمی‌رسم. 2 هفته برای حل تکالیفی که امروز ددلاین‌شون بود فرصت داشتم ولی این‌قدر مسائل دیگه این وسط اضافه شد که آخر سر تصمیم گرفتم برای تمدد اعصابم هم که شده اصلا شروع به حل‌شون نکنم. با 20 واحد و 9 درس، احساس شعبده‌بازی رو دارم که توپ‌های زیادی دستشه ولی این توپ‌ها با سرعت‌های متفاوتی در حال گردشن و همین باعث می‌شه که تمرکزش بهم بریزه و توپ‌ها به هم برخورد کنن و زمین بیفتن. میانترم‌ها از هفته‌ی آینده شروع میشه ولی جزواتم تکمیل نیست. فردا کوییز دارم ولی چیزی زیادی بلد نیستم. از توپ‌های توی دستم زبان در نطفه خفه شد و دوره‌های کورسرا رو هی تاریخش رو عقب می‌اندازم بلکم سرم خلوت‌تر شه، که نمی‌شه. تازه شانس آوردم که هنوز حضوری نشده وگرنه اضطراب حاضر شدن و به موقع رسیدن و دیدن آدمایی که دوست ندارم هم اضافه می‌شد.

هفته‌ی پیش یکی از استادا سه سری تکلیف آپلود کرده‌بود که تا پس‌فرداش تحویل بدیم، من دوتا تکلیف دیگه هم باید همون روز تحویل می‌دادم و تا ساعت 3 شب هنوز درگیر سری اول تکالیف اون استاد بودم. دست آخر این‌قدر عصبی شدم که یه پیام بلند بالا براش گذاشتم (چون قبلا باهاش درس داشتم و می‌دونستم چطور آدمیه وگرنه عمرا این ریسک رو نمی‌کردم) که من یه سری از این تکالیف رو آپلود کردم ولی یه نگاه به ساعتش بنداز، به قیمت نفهمیدن سر کلاس و سردرد می‌ارزه این تکلیفا؟ (حالا دقیقا این‌طوری نه، رسمی‌تر، ولی فحوای کلامم همین بود) و این شد که استاده تا آخر هفته‌اش بهم وقت داد تا حل کنم، در حالیکه تی‌ای سر کلاس حل کرد تمرینا رو.


+نوشتن این متن رو از ساعت 11 شروع کردم و وسطش چندبار رفتم به کارای دیگه پرداختم. الان که از ددلاین اون دوتا تکلیف گذشته کمی احساس سبکی می‌کنم. فرار کردن... کاریه که خوب بلدم.

++من تازه متوجه شدم توی قسمت نظرات پست‌ها عکس افرادی که ثبت نام کرده‌ان نمایش داده نمی‌شه! چرا؟ :/

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Lady Éowyn