شاید بارها گفتهباشم که در دیدگاه من عشق وجود نداره و انسانها اسم احساس یکطرفهشون رو میذارن عشق. و همونطور که قبلا گفتم من هیچوقت دوتا آدم عاشق ندیدم، همیشه یکی دیدم. به قول معروف، زیر این گنبد کبود، همیشه یکی بود و یکی نبود!
[من عادت دارم برای بیان بهتر نظرات خودم از مثالهای روزمره استفاده میکنم، پس معذرت میخوام ازتون اگه در خطوط بعدی ارزشهای والای انسانیتون رو در حد اجسام پایین میارم!]
عشق در نظر من شبیه بنزینه. اگه یک رابطه رو به سان شعله در نظر بگیریم، فرارّیت بالا و نقطهی اشتعال پایین بنزین (عشق) باعث میشه که قبل از رسیدن کبریت به منبع، هوای اطراف سوخت که حاوی بخار سوخته شعلهور بشه و به اصطلاح، سوخت یکباره گُر بگیره و با سرعت بالایی شروع به سوختن کنه و هر چیزی که اندکی از بخارات سوخت روش نشسته رو هم بسوزونه و خاکستر کنه.
اما در مقابل، من مفهوم علاقه یا دوست داشتن رو به شما معرفی میکنم! این یکی شبیه گازوئیله. برعکس بنزین که نقطهی اشتعالش زیر صفره و منتظر یه جرقهاس که شعلهور شه، گازوئیل برای مشتعل شدن به انرژی فعالسازی نیاز داره و در واقع باید اول گرم بشه. دقیقا علاقه هم نیاز داره که اول شناخت وجود داشتهباشه و خود به خود به وجود نمیاد؛ برعکس عشق که ممکنه در نگاه اول هم اتفاق بیفته. برای همینه که توی جاده یا نزدیک ورودیهای شهر میبینید که رانندههای ماشینهای سنگین، مخصوصا اون ماشین قدیمیترا، بعد از پیاده شدن ماشین رو خاموش نمیکنن. چون مدت بیشتری طول میکشه روشن شه. و البته گازوئیل بعد از مشتعل شدن هم به یکباره نمیسوزه، بلکه به صورت پیوسته میسوزه و مدت بیشتری طول میکشه تا خاموش بشه.
واقعیت اینه که شاید قبلا اینجا گفتهباشم دوست دارم عشق رو تجربه کنم، ولی امروز مطمئنم که دوست ندارم "عشق" رو تجربه کنم. چیزی که من توی زندگیم دنبالش میگردم علاقهاس. علاقهای که از روی شناخت کافی باشه. اونقدر ریشهدار که نشه با تبر هم قطعش کرد. که اگه قطع شد هم باز جوونه بزنه. برای همینه که پیشنهاداتی که بهم میشه رو رد میکنم؛ چون دوست ندارم پامو جای نامطمئن بذارم. من وقت کوه رفتن هم قبل برداشتن قدم بعدی، دو بار زیر پام رو امتحان میکنم که با سر زمین نخورم! چطور ازم انتظار دارن توی زندگیم بیگدار به آب بزنم؟ چطور ازم انتظار دارن عاشق شم، در حالیکه از احساس طرف مقابل چیزی نمیدونم؟ در حالیکه طرف مقابل الزامی نداره به داشتن احساس متقابل؟
پیشنهاداتم رو رد میکنم، چون هیچکدوم شناخت کافی ندارند از من. چون اونها نهایتا راجع به من کنجکاوند و پسفرداش که کنجکاویشون برطرف شد، دیگه دلیلی برای ادامهی رابطه باقی نمیمونه. من صبورانه منتظر روزیام که آدم درستش، اونی که من رو با همهی کجیها و راستیهام شناخته و قبولم داره بهم پیشنهاد بده، وگرنه عاشق شدن که کار هر روزهی آدماست! این وسط هم نه تلاشی میکنم برای سریعتر اتفاق افتادنش، نه حتی اهل بازی کردن و دام پهن کردنم.
حالا شما ممکنه این وسط با من مخالف باشید و معتقد باشید دارم لگد به بخت خودم میزنم یا پای استدلالیان چوبین بُوَد و غیره، که نظر شما هم محترمه البته!
+باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران، بازیچهی بازیگران
اول به دست آرم تو را، وانگه گرفتارت شوم
#رهی_معیری