*اصل بیت به صورت «سخن هیچ با من به کژی مگوی...» بوده.
*اصل بیت به صورت «سخن هیچ با من به کژی مگوی...» بوده.
قصد دارم آدرس وبلاگم رو عوض کنم -بعدا راجع بهش پست مینویسم و میگم که چرا- فعلا کمربندهاتونو ببندین که غرق نشین!
قبلا در کامنتهای پست "آمادهسازی برای ۱۴۰۰ :)" فاطمه (بلاگی از آن خود) نوشتم که «من همیشه دلم میخواست از اون "Life Plan"هایی که توی انیمیشن The Little Prince 2015 بود، داشتهباشم چون نیاز دارم بعضی چیزها جلوی چشمم باشه، ولی نمیدونم آیا اصلا چنین جیزی هست یا نه و اگه هست، از کجا میشه خرید.»
خب من خیلی گشتم، ولی ابدا چنین چیزی پیدا نکردم. حتی به یه پلنر دیواری که بتونم بنویسم هر روزی چه کاری دارم هم راضی بودم، ولی اون رو هم پیدا نکردم. در واقع فقط چند نسخه پلنر رومیزی پیدا کردم (مثل این و این)، ولی با چیزی که توی ذهنم بود از زمین تا آسمون تفاوت داشت. من یه چیز سرراستتر و جلوی چشمتر میخواستم، یه چیزی که پشت میزم نصب کنم و کاملا در دیدم باشه. روی میزم قفسهبندی شده و پشتش یک ورق سفید نصب شده که قسمت بزرگترش واقعا جای مناسبی برای چنین چیزیه.
در نهایت از اونجا که احتیاج مادر اختراعه، با الهام از این پلنر دیواری، این رو در ابعاد A2 طراحی (!) کردم و دادم چاپ که هزینه پلات و لمینت در این ابعاد 40 تومن در اومد. حالا خیلی هم خوشگل نیست و میشد بهتر و با کیفیتتر باشه، ولی وقت و حوصلهام در همین حد بود. گفتم ممکنه به درد شما هم بخوره. اون خونههای طوسی تیره جمعهها و تعطیلات رسمیه، روشنترها هم پنجشنبهها و اینهاست. این هم نسخهی سفیدش اگر که دوست داشتید برای سالهای بعد هم استفاده کنید.
چند روزه که سر ظهرا از داخل دیوار اتاقم سر و صدا میاد. ظنمون به موش رفته ولی فعلا چیزی معلوم نیست، ردی هم پیدا نکردیم.
مدتهاست با این احساس که oversharing میکنم دست و پنجه نرم میکنم. نتیجهاش شد کوچ کردن از وبلاگ قبلی، رها کردن کانال قبلی، حذف کردن آدمها... الآن این احساس رو راجع به توییتر و اینستاگرام دارم. توییتر بیشتر. هرچند اینستاگرام وقت بیشتری ازم میگیره.
من برای آرامش زندگی میکنم. برای اون لحظه که دیگه کاری برای انجام دادن نداشتهباشم و بتونم یه فیلم ببینم، غذای مورد علاقهام رو درست کنم، یا چه میدونم... مثلا ساعتها توی یوتوب تئوری توطئه ببینم و نه tutorial. حتی به اون لحظهی اندک نوشیدن یه لیوان چای در حالی که صندلیم رو چرخوندهام تا کمی از فضای کاری که در حال انجام دادنش هستم دور باشم هم راضیام.
احساس میکنم توی زندگی خودم توریستم. این من نیستم که تصمیم میگیرم. این زندگی مال یک نفر دیگه است که من دارم نگاهش میکنم. احساس موشی رو دارم که از روی صداهای مختلفی که میشنوه، میدونه پشت دیوار یه اتاق بزرگ و یه زندگی راحت وجود داره، ولی در تاریکی داخل دیوار گیر کرده و نمیتونه وارد اتاق بشه. احساس سایهای رو دارم که زیر پای کسی گیر کرده و تمام حرکاتش رو میبینه و تکرار میکنه، ولی از خودش اختیاری نداره.
دوست دارم بدون سانسور خودم رو ابراز کنم ولی دوست هم دارم که همیشه برای خودم باشم و برای خودم بمونم. از اینکه آدمی همهی من رو بفهمه وحشت دارم و از اینکه حرفم، رفتارم، فکرم برای کسی قابل حدس باشه، نفرت. اگر میتونستم تمام چیزهای مربوط به خودم رو از روی اینترنت و زمین محو میکردم، گویی که از ازل هرگز چنین آدمی وجود نداشته.
بعدا نوشت: گنجشک بود.